دخترکی به میز کار پدرش نزدیک می شود و کنار آن می ایستد. پدر، به سختی گرم کار و زیر و رو کردن انبوهی کاغذ و نوشتن چیزهایی در سررسید و اصلاً متوجه دخترش نمی شود تا اینکه دخترک می گوید: پدر، چه می کنی؟
و پدر پاسخ می دهد: چیزی نیست.مشغول ترتیب دادن برنامه هایم هستم. اینها نام افراد مهمی است که باید با آنها ملاقات کنم.
دخترک پس از کمی تامل، می پرسد: پدر، آیا نام من هم در آن دفتر هست؟