داشت برایم از قرآن می گفت.
می گفت: قرآن کلام محمدی است نه خدایی! به این دلیل و آن دلیل و صد دلیل....
آن شب خانه ی دوستم بودم. بعد از شام شروع به صحبت کرد.وقتی حرف هایش تمام شد، به ساعت نگاه کردم.3 نصفه شب بود. بدور از انصاف نگفته باشم، خیلی دلنشین و منطقی و البته با استدلال صحبت می کرد.
صحبتش که تمام شد، گفت: فهمیدی حالا؟!
با کمی مکث، گفتم: آری! فهمیدم.
تو راست می گویی!
آن یک ملیارد نفر، به همراه آنان که 1400 سال پیش از ما می زیستن، دروغ می گفتند!!!
تو راست می گویی!
مرسی بهنام جون، فهمیدم.
حالا بخوابیم.